بخشی از خاتم کاری زیبا روی یک تار کهن ایرانی
در موزه ی هنرهای نمایشی سوئد
گرفتگی ناخواسته ی ماهیچه ای در نوازندگان
گفتار آغازین
انگیزه ی من از پرداختن به این پدیده ی ناخوشایند برای نوازندگان، این است که پیش آگاهی فراهم کنم برای آنانی که خواهان تلاش برای رسیدن به جایگاهی بالا در نوازندگی می باشند بی آنکه آگاه باشند در هنگام نواختن و یا ورزش ساز خود چه بر آنها می گذرد، تا که شاید در راه رسیدن به آرمان خود گرفتار این پدیده ی آزاردهنده نشوند. همان گونه که من گرفتار آن شدم، بی اینکه بدانم راهی که میپیمایم سرانجام خوشی ندارد. من تلاش خواهم کرد گام به گام دانستنی هایی آموزنده پیرامون این آسیب و ناخوشی فراهم کنم.
نکته ی بسیار درخور پیرامون این گرفتاری این است که بدانید این گونه از گرفتگی ناخواسته ی ماهیچه ای در هنگام نواختن و یا بهتر بگویم تلاش برای نواختن خود را نشان می دهد و اینکه در جایی ویژه از بدن پدیدار می شود. برای نمونه در هنگام انگشت گذاری زمانی که می خواهید انگشت دوم را پشت پرده ی ساز جای دهید فشاری بیش از اندازه در انگشت سوم دیده می شود و در پی آن گرفتگی در انگشت سوم و چهارم که در پیوند با انگشت سوم است پدید می آید زیرا که شما برای به بانگ درآوردن پرده ای که با انگشت دوم گرفته اید نیاز به دور نگاه داشتن انگشت سوم و هم انگشت چهارم از دسته ی ساز دارید ولی فشار روی انگشت سوم برای خوابیدن روی دسته ی ساز چنان بالاست که شما نیاز دارید یا انگشت سوم و چهارم خود را به درون گرد کنید یا که به بیرون باز کنید تا که کم دردسر و یا بی دردسر انگشت دوم روی دسته ی ساز بخوابد. چرایی این داستان این است که ماهیچه های انگشتان دست ما و آن پیْ هایی که از روان ما دستور جنبش را به ماهیچه های انگشتان دست ما می رسانند در پیوند با یکدیگر هستند و وابسته به هم. این هست که جنبش و تکان یک انگشت انگشتهای دیگر را نیز به جنبش در می آورد و ما در آموزش یک ساز روانمان را گونه ای پرورش می دهیم که انگشتان دست نا وابسته از هم بجنبند و انگشت دلخواه ما کاری که از او می خواهیم را انجام دهد بی اینکه انگشتان دیگر رخنه ای در انجام کار دلخواه ما بیافکنند. ولی با پدید آمدن این ناخوشی این نا وابستگی دچار کاستی و آسیب می شود همان است که دیگر نمی توانیم به مانند زمان گذشته آنگونه که دوست داریم از انگشتانمان بهره بریم. و روشن است که نه با دو انگشت می توان نوازنده ی تار بود و نه با گرفتگی و کشیدگی نابهنجار انگشتهای سوم و چهارم. پس که باید راهی برای رهایی از این ناخوشی پیدا کرد و آن چیزی نیست جز بازپروری روان و آن بخشی از پردازنده ی اندیشه ی ما که از راه پیْ ها فرمان جنبش را به ماهیچه های انگشتان می دهد و فرمان گرفتن و رها کردن. شاید زبان گرفتگی به گونه ای که روی یک بند واژه درنگ بیش از اندازه داریم تا که زبان گرفتگی هموار شده و سپس بند واژه های دیگر را به زبان آوریم نمونه ی خوبی باشد برای دریافت این آسیب بویژه برای کسانی که دچار این آسیب نشده اند و همواره آن را گونه ای نارسایی ماهیچه ای می پندارند تا یک نارسایی دستگاه پی ای برای جنبش انگشتان در هنگام نواختن.
داستان من با این ناخوشی
شاید بد نباشد که در آغاز داستان گرفتار شدن خود به این ناخوشی را برایتان بازگو کنم، زیرا که می پندارم در روشن شدن چنین پدیده ای سودمند خواهد بود. این گونه که پیداست چرایی این ناخوشی تا کنون به یقین روشن نشده است، همین است که شنیدن داستانهای آنهایی که دچار چنین گرفتاری شده اند می تواند برای دریافت بهتر آن راه گشا باشد. من نخست تلاش میکنم از آن هنگامی که گونه ای نابهنجاریِ آشکار را در دست چپم هنگام انگشت گذاری دریافتم، سخن بگویم و سپس با گمانه زنی به ریشه های شایدی آفریننده ی آن بپردازم. یادم می آید روزی داشتم به هنرجویی سه تار آموزش میدادم که به ناگه دیدم که انگشتهای انگشت گذاری من به سختی در جای خود کنار پرده های ساز آرام میگیرند و پس از نواختن بخش کوچکی از آهنگ، دردی بسیار در انگشتانم دیده میشود، این رویداد شاید نخستین هشدار آشکار در بودن نارسایی ای شگفت آور در تکان دادن و جابجا کردن انگشتانم بود، ولی همچنان برای من دریافت و گوارش این پدیده بسیار سخت بود، چرا که من شناخت درستی از آن نداشتم. گونه ای ناتوانی در به کار گیری انگشتان و پس از آن دریافتی از گرفتگی در انگشت سوم (همان انگشت انگشتری). من می پنداشتم با فشار آوردن بیشتر و ورزش افزون تر ساز، انگشتانم ورزیده میشوند و به سان گذشته می توانم سازم را بنوازم، ولی من آگاهی نداشتم که این پدیده ریشه در ناتوانی ماهیچه ها ندارد و در پیوند با آشفتگی و نابسامانی در پیْ های جنبشی میباشد. ناگفته نماند که این بخش را با جستجو و پرس و جو در جهان تارکده ای دریافتم و این شد که فشار آوردن بی بهره و از روی نادانی را رها کردم. من پیش چند پزشک رفتم و آنها نیز همین ناخوشی را شناسایی کردند، ولی بخش دردناکش این بود که کسی راه برون رفت از این گرفتاری را نمی دانست و اینگونه پیدا بود که من میبایست با این ناتوانی کنار بیایم و از جهان نوازندگی دل برکنم. واپسین پزشکی که من به او دست کمک دراز کردم، دکتر جاویانی بود که پیگیری های مرا مهربانانه تاب آورد هر چند او نیز به من گوشزد کرده بود که شاید بهتر باشد در پی پیشه ای دیگر باشم با این همه مرا دلگرم به خرید نوشتاری پیرامون گردآوری نیروهای دریافت در یک جا نمود، که شاید آغازی نو بود برای دریافت بهتر خود و گشت و گذار در نوشتارهای دیگر که می توانستند در زیستن بهتر من کارایی داشته باشند. و همچنین به من پیشنهاد کرد که نزد روان پزشک نیز بروم. در بخش دیگر به ریشه هایی که شاید در پدید آوردن این ناخوشی در من کارگر بوده اند و گامهایی که برای چیره شدن بر این دشواری برداشتم هر چند هنوز از رسیدن به رهایی از این گرفتاری راهی دراز پیش رو دارم، می پردازم.
گمانه زنی پیرامون برانگیزنده های آفرینش این ناخوشی
شاید برای من دادن نگاره ای روشن از ریشه های شایدی پدید آورنده ی این نارسایی دشوارترین کار باشد، زیرا که در گاه بازه ای که رویدادهایی رخ میدهد و سرانجامش چنین پدیده ای است، نوازنده آنگونه که باید و شاید آگاهی ندارد که با رفتار و کردار نادرست و نا بجا چه بر سرش می آید. می خواهد این نادرستی از سوی آموزگار به او پیشنهاد شده باشد یا اینکه خود آن را در ورزش سازش پیشه کرده باشد. شاید درخورترین پیشنهاد این باشد که یاد بگیریم یا که به ما یاد داده شود که اندیشه ها، کرده ها و رفته های خود را بسنجیم و با خودآگاهی گام به گام در بهتر کردن ورزش ساز و نوازندگی بکوشیم. در باره ی خودم چندین کارگر و آفریننده ی رسنده به ورزش نادرست و ویرانگر و نه سازنده را نام میبرم. من پس از سالها که از سخت گیری و ناکاستی گرایی در انجام کارها رنج میبردم به آن آگاه شدم. برای نمونه می پنداشتم درست آن است که در چهارچوبهای تنگ و سخت که هیچ گونه نرمش و نااستواری را تاب نمی آورند کار کنم که همان پرهیز از بودن هرگونه کاستی در انجام کار است همان چیزی که من دوست دارم آن را ناکاستی گرایی بنامم. راستی اینجا دوست دارم یادی کنم از دانشمند گرامی سرکار امیر حسین آریان پور که پسوندِ گرایی از اوست و اینکه همیشه تلاش داشت به نسل های نو خودباوری را بیاموزد، همان چیزی که بیشتر مردمان این سرزمین ناخودآگاه و یا خودآگاه در تلاش برای سرکوب آن بودند. یکی دیگر همین نداشتن خودباوری و اینکه هر چه تلاش می کنید در پایان برای دیگران، در درون خانواده و در پیشگاه هنرآموز بسنده نیست که سرانجام آن در پایان به خود سخت گرفتن و گرفتار ناکاستی گرایی شدن است، پس تلاش میکنید خود را به آب و آتش بزنید تا اینکه شاید دیگران از شما خوشنود شوند، بی اینکه بدانید این شما هستید که بایست از خود دریافتی از خشنودی داشته باشید و بالاتر اینکه با نوازندگی خود خوش باشید و خود گام به گام راه خود را برای بهتر شدن و نوازندگی زیباتر پیش ببرید، اینجا به هیچ روی پیشنهادهای سازنده از سوی دیگران را نمی خواهیم نادیده بگیریم، بیشتر سخن از هرگونه اندیشه، رفتار و کردار است که شما را در گرداب و دامگه به خود سخت گرفتن، بی اینکه بدانید با خود چه میکنید، گرفتار میکند. یکی دیگر از پدیدآورنده های این نارسایی آشنایی با نوازندگی نوازنده های برجسته، آنها را با نام الگو نامیدن و باور داشتن به این داستان که شما بایست چون، آن نوازنده ی برجسته بنوازید وگرنه نوازنده ی خوبی نیستید، می باشد و اینگونه است که شما هماره در تلاش برای رسیدن به آن الگو یا نوازنده ی زبردست می باشید، ولی باز فراموش میکنید که درخور اینست که ساز نواختن خود را دوست داشته باشید و اگر پایه بر این است که روزی نوازنده ای برجسته شوید هر کس راه ویژه و یگانه ای پیدا خواهد کرد تا به آن جایگاه رسد نه اینکه تلاش بی اندازه و بیش از اندازه کند تا که کارهای او را بی کاستی بنوازد. و یک بخش کارگر دیگر در من این بود که چون در گرداب سخت گیری بسیار گرفتار آمده بودم که من آن را سخت گیری بازدارنده نیز می نامم، پی آمدش این بود که گام به گام برای انجام کارهای خود آنگونه که می اندیشیدم بی کاستی خواهد بود ولی ناآگاه از این که چنین پدیده ای شدنی نیست، انجام کارها را پس انداخته و به روزهای دیگر می سپردم با آرزوی اینکه روزی این کارها بی هیچ کاستی شدنی خواهد شد، و این خود هم تن و هم روان موسیقایی من را به پس می انداخت، همین است که همیشه این دریافت در من زنده بود که روز به روز دارم از کاروان زندگی پس می افتم، و هرگاه که توان و میدانی برای نواختن و شاید ورزش سازم پیدا می کردم، بی آنکه بدانم چه می کنم با بیشترین خواست و نیرو می خواستم کارهای نکرده و سازهای ننواخته را بازیابم، و این جاست که باز خود را در تنگنا و سختی می نهادم تا مگر به آرمانهای خود نزدیکتر شوم، ولی من نمی دانستم که آیا تاب چنین سختی ای را دارم و یا اینکه آمادگی روانی و تنی برای چنین چالشی در من است؟! و اینجاست که باز اندازه و پایه ی در دستخوش آسیب و گزند بودن بالاتر میرود. یک پدیده ی دیگر نیز که می تواند ریشه ی چنین آسیبی باشد نوازندگی و ورزش ساز نا خودآگانه است بنامیدش نواختن ساز بی اینکه بدانید بر تن و روان شما چه می گذرد آیا گونه ی نشستن و یا ساز را در آغوش گرفتن شما درست است، آیا گرفتگی و یا کشیدگی نابجایی در انگشتان دیده می شود، آیا خود را در تنگنا و دشواری جای می دهید که هر چه زودتر به جایی که می خواهید برسید، آیا آسودگی و آرمیدن شما بسنده بوده و است و در دیدگاه کلان هرگونه نا آگاهی از آن پدیده هایی که در هنگام ورزش و نواختن ساز بر شما می گذرد می تواند پیش آغاز و یا پیش درآمدی برای پدید آمدن یک نارسایی و یا نارسایی هایی در شما شود که نوازندگی را برای شما دشوار و چه بسا ناشدنی نماید.
تلاش من برای یافتن راه برون رفت
پس از آنکه برایم روشن شد پزشکی نو راه برون رفتی برایم ندارد، تلاش کردم با جستجو در جهان تارکده ای برای پرسشم پاسخی بیابم. شاید گفتن این سخن برای کسانی که درگیر این ناخوشی می شوند شگفت آور و هم ناخوشایند باشد، ولی این آواری که بر سر من خراب شد، یک خوبی داشت و آن اینکه برایم رفته رفته روشن شد که گونه ای که من سازم را می ورزیدم بر پایه ی الگویی نادرست بوده و از آن برجسته تر گونه ای که من میزیستم، گویا ویرانگر بوده و بهتر است بگویم چه بسا این ناخوشی یا نارسایی پی آمد و بازتاب همان زیست تباه گر من بوده. اکنون برمیگردیم به دنباله ی داستان جستجوی من. در آغاز به زبان انگلیسی کلید واژه ی (نگاه کنید به پاورقی) گرفتگی موسیقی ورزان را جستجو کردم و از آنجا جستجوی من در دو شاخه آغاز شد. شاخه ی نخست در پیوند بود با هر کس و یا سازمانی که می گفت راه برون رفتی برای آن دارد که من می پنداشتم روزی بتوانم از آنها یاری جویم که من از آن در اینجا می گذرم و میپردازم به شاخه ی دوم که در پیوند بود با کسانی که پس از سالها رنج بردن از این نارسایی به گونه ای خودآموز و از روی دیده های خود و دیگران توانسته بودند راهی بگشایند برای برون رفت از این رنج. اکنون میپردازم به چندی از راه کارهای پیشنهادی ایشان.
راه کارهای برون رفت پیشنهادی و شایدی
گیتار نوازی این گونه می اندیشید که با به کار گیری ماهیچه های بزرگ به جای گردآوری اندیشه در به کارگیری ماهیچه های کوچک میتوان گام به گام از این نارسایی آزاد شد یا اینکه گرفتار آن نشد، اکنون تلاش میکنم چیستی این نگره را روشن کنم، شاید چگونگی زخمه زدن به رشته ها و سیم های تار بتواند نمونه ای خوب باشد، به کارگیری ماهیچه های بزرگ در اینجا بدین گونه است شما به جای بکارگیری انگشتان دست، مچ و یا چه بسا ساق دست، از سنگینی دست، از شانه تا سرانگشتان، برای به بانگ درآوردن سیمها بهره برید، به گونه ای که شما دست را از جایی بالاتر از سیم ها به پایین رها میکنید و نیروی به بانگ درآورنده، سنگینی دست شماست نه نیروی ماهیچه های مچ یا ساق دست، یا شاید بیشترین نیرو سنگینی دست باشد و پاره های دیگر کارشان بیشتر هدایت زخمه به سوی سیمها و پدید آوردن نوایی خوش باشد. در ساز پیانو نیز آن را دیده ام که نیروی به بانگ درآورنده سنگینی دست است، سپس کمی جا به جایی مچ خواهیم داشت و در پایان انگشتان برای گزینش شستی دلخواه جا به جا میشنوند، برای من پیاده سازی این نگره بر روی دستی که با آن انگشت گذاری میکنیم کمی گنگ و ناروشن بود و هنوز نیز کمی چنین است، ولی میتوانم بگویم که گردآوری اندیشه پیرامون به کارگیری خود انگشتان و چه بسا بندهای انگشتان برای پرده گیری که همان بکارگیری ماهیچه های کوچک می باشد همانا فراموش کردن و نادیده گرفتن ماهیچه های بزرگ است، چه بسا بایسته است که برای انگشت گذاری در آغاز، کار را با جا به جایی های بزرگتر انگشتان آغاز کرد و سپس جا به جایی ها را بر پایه ی نیاز کوچک تر کرد، نگره ی کم کردن جا به جایی انگشتان تا جایی که میشود یا همان اندازه نگاه داشتن در جنبش انگشتان شاید دیگر آن جایگاه پیشین خود را نداشته باشد و می بایست در درست بودن آن دودل بود. نکته ی دیگر اینکه زمانی که برای نمونه انگشت یکم را پشت پرده خوابانده ایم و اکنون نیاز به بکار گیری انگشت دوم است انگشت یکم را رها کرده و انگشت دوم را به سوی پرده ی دلخواه راهنمایی می کنیم و با کمترین یا بی کشش آن را پشت پرده می خوابانیم. با گذر زمان این جا به جایی ها کوچکتر می شوند و تندی انگشت گذاری ما بالا می رود ولی همچنان تا جایی که می شود از کشیدگی نا به جا پرهیز می کنیم.
یکی از شایسته ترین نکته هایی که در دیدگاه من برجسته شد از آن بانوی پیانو نوازی است از کشور ژاپن. او نیز یکی از کسانی میباشد که توانسته بود بر این نارسایی در نوازندگی چیره شود. شگفت آور اینکه وی نوازنده ی پیانو میباشد ولی در پاسخی که به یک نوازنده ی گیتار داده بود، راهنماییهایی کرده که یکی از آنها همان نکته ای میباشد که من دوست دارم اینجا با شما در میان بگذارم. آن راهنمایی این است که در هنگام انگشت گذاری چه با انگشتی که دچار گرفتگی نمی باشد و چه با انگشتی که در هنگام نواختن گرفتگی در آن دیده میشود به آن اندازه می بایست شکیبایی و درنگ نمود که هیچ نمودی از گرفتگی در انگشتی که دچار دشواری است دیده و دریافت نشود و یا با کمترین اندازه از گرفتگی انگشت گذاری انجام شود. اکنون آن را آنگونه که خود دریافتم و انجام دادم برای شما باز می کنم. هر انگشتی که برای انگشت گذاری برمی گزینیم را آرام به سوی پرده ی دلخواه می جنبانیم و هر جا که دریافتی از گرفتگی در انگشتان دیگر دیده شد درنگ می کنیم تا گرفتگی ناپدید شود و سپس کار خود را دنبال می کنیم تا که به خواباندن انگشت پشت پرده برسیم آنجا نیز از آن روی که برای گرفتن پرده نیرویی دیگر در سر انگشت نیاز داریم شاید باز گرفتگی دیده شود تلاش می کنیم با کمترین فشار انگشت را پشت پرده بخوابانیم و چه بسا تنها روی سیم با کمترین فشار بخوابانیم به گونه ای که اگر زخمه ای به آن سیم بنوازیم نوایی نه چندان روشن ولی خفه شنیده شود آن را نادیده می گیریم اگر در آن جایگاه نیز گرفتگی دیدیم آن اندازه که نیاز است به انگشتان زمان می دهیم تا که به رهایی بایسته برسند و ما آماده برای برداشتن انگشت از پرده ها باشیم. شاید شگفت زده شوید ولی این گونه که پیداست با گذر زمان این درنگها کوتاهتر خواهند شد تا که روزی دریافتی از این گرفتگی در ما دیده نشود و شاید بهتر است بگویم به همان آنی که نیاز به فشردن انگشت بر روی دسته ی ساز نیست با خواست ما ماهیچه های انگشتان ما رها شوند.
پیشنهاد سومی که شاید بتواند به گونه ای فراگیر به تندرستی و آرامش روان کمک برساند را از رامشگری از کشور برزیل دریافت کردم. من پیش از آن هیچ پندار و انگاره ای از یوگا نداشتم. پاسخ نامه ی ایشان به درخواست من برای دریافت راهکار برون رفت از این دشواری انگیزه ای شد در من که کمی در جهان تارکده ای پیرامون یوگا تا جایی که میشود آگاهی بدست آورم. فراموش نکنید که در اینجا خواست من بیشتر پرداختن به جنبشهای ساده در یوگا برای نوآموزها و دم و بازدم خودآگانه ای که در این ورزش ساخته و پرداخته میشود است. شاید کسانی باشند که بخواهند نگاهی ژرف تر به این ورزش داشته باشند ولی پندار من این است شاید کمی آشنایی با آن و انجام جنبشهای یوگا با آرامش و خودآگاهی برای بهتر شدن تن و روان نوازنده بسنده و کارساز باشد.
- Musician's Cramp or Dystonia